ممنونم از همه ی دوستانی که به این وبلاگ سرمیزنن امیدوارم از مطالبی که من در اختیارشما میزارم راضی باشید و میتونید پیشنهادهایی بدید درمورد مطالب و خود وبلاگ(قالب و امکانات) ومن سعی میکنم به پیشنهادهای شما عمل کنم.دوستون دارم
پنجره را به پهنای جهان می گشایم:
جاده تهی است. درخت گرانبار شب است.
نمی لرزد ، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست
تو نیستی ، و تپیدن گردابی است
تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست
می آیی : شب از چهره ها بر می خیزد ، راز از هستی می پرد
می روی : چمن تاریک می شود ، جوشش چشمه می کشند
چشمانت را می بندی : ابهام به علف می پیچد
سیمای تو می وزد ، و آب بیدار می شود
می گذری ، و آیینه نفس می کشد
جاده تهی است. تو باز نخواهی گشت ، و چشم به راه تو نیست
پگاه ، دروگران از جاده ی روبرو سر می رسند: رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند.
"'ســــــــهراب سپــــــــهری'"
نمیدانم زمان زیادی گذشته است ....
باید کسی را برای درد و دل پیدا کنم، باید با ثانیه ها قراری بگذارم که از راز نرسیدن به او کمتر بدانم، کاش ...
میشد که بفهمی برای رسیدن به تو چقدر تغییر کرده ام ولی برای به تو رسیدن تغییر اساسی باید کرد ....
باید ثروتمند بود .... انقدر که به تو هم کمی تمایل دهد که به من فکر کنی ...!!
سهم نوازش موهایت را به نام دست های من سند بزن، این روز ها شهر پر از ادم های هرزه ای است که هر روز به امید استشمام عطر موهای تو پنجره ی اتاقشان را میگشایند
" آینــــده ای " خواهـــم ساخت که ,
" گذشتــــه ام " جلویــــش زانـُــــــو بزنــــد ...!
قـــرار نیـــســــت مــــن هــــم دلِ کس دیـــگری را بســــوزانم ...!
برعـــــکــــس کســــی را که وارد زندگیــــم میشــــود ,
آنـــقـــدر خوشبــ♥ـخت می کنــــم کـــــه ,
به هـــر روزی که جــای " او " نیـستـی به خودت " لعنـــت " بفـــرستـی
بــراے ِعوض ڪـرﬤ טּ ِﬤ نـیـآ
نیازے بہ خونـﬤ טּ ِ روزنامہ هاے ِ سیاسے نیست!
نیازے به تغییر ِ ڪـآبینہ و رییس ِ جمهور و هیات ِﬤولت نیست !
و نیازے به تجمّعات ِ بیش از ﬤو نفر هـґ نیست !
گاهے
تنـها ﬤو نـــفر
مـے تــونـنــﬤ
تمـــــــام ِ ﬤنــــــیـا را
پشت ِ میز ِ ڪـافــہ اے
مثـل ِ یـڪ حبّـہ قــنـﬤ ﬤر فـنــجــانے چـــاے
بہ هـــґ بـــزنـنـﬤ !
لطفـاً دستگـاه شـوکـ را خـامـوش کـُن
و لبـانت را ببنـــد
جملـــه هـای عاشقـــانـه دیگــر فـایـده نـدارد !
عشق ، درونـم مـرد دیگـــر..
روی همیـــــــــن دیـــــــــوار مجـــازی می نویســــــــم !
از لــج تــــــــو . . .
از لـــج خــــــــودم . . .
که حاضـــــــر نبــودیــــــــم یک بار
ایـــــــن هــــا را واقعـــــــی بــه هـــم بگوییــــــــم. . . !
عکســـــت را نگــــاه میکنــــم
آخ کــــه ایــــن عکـــس پیـــر نمیشـــود امــــــا ،
پیـــــــرم میکنــــد ...!
تعداد صفحات : 15